عهدمان...
يـــــــــــــاد آنروز ها بخير
روز عهد و پيمــــــــــان
كه قرار بود بر آن
هر يك از مـــــــــــا
قلب خود را به چهل تكه كند تقسيم
و من هر چهل يك را به تو بخشيدم و بس...
اما تو؟ كو قلبت؟كجاست؟
حتي يك تكه ازان من نشد...
چه بي رحمانه...
قلب من تسليم تو شد ...و تو رفتي...
همين...
وبا خود يك قرار ميذارم
كه اگر اينبــار ديدمت در حوالي دلم
همه را با تو گويم
اما دريغ...جز سلام نمي آيد بر زبانم
سلام...همين...
نظرات شما عزیزان:
|